-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 23:01
از وقتی که می گویی می آیم تا وقتی که می رسی زمان متوقف می شود . . . تک تک سلولهای بدنم انتظارت را می کشند
-
خواب تلخ
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 22:55
تازه از خواب بیدار شدم انگار به اندازه همه عمر مست بودم بعد از آن همه سختی سردرد بعد از مستی را چه کنم . . . من ماندم و بغضی که از نگاه دخترکی معصوم ریشه کرد
-
مرگ زندگی
جمعه 24 آذرماه سال 1391 22:13
کشورم را دوست دارم بدون انکه چیزی برای بالیدن داشته باشد گذشته ای هست که هروقت حرفی برای گفتن نداریم ان را پیش میکشیم نمی دانم آیا فرصتی هست؟ چه برسد به پشت کردن اگر من چشمهایم را بسته ام و فرصت ها را نمی بینم تو به من نشان بده . . . من به عشق یک نفر اینجا دلخوشم
-
بدون شرح
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 00:06
جبر زندگی را در نگاه دختربچه ای کنجکاو دیدم که دست در دست پدری معتاد داشت و از عروسک های دروغینی می گفت که ارزویش بود جبر زندگی را در چهره زن جوانی دیدم که وقتی از خوشبختی برایش گفتم مبهوت نگاه می کرد
-
مرگ رنگ
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 01:03
روزها می ایند و می روند و من همچنان در اتاقی که گویی زمان در آن متوقف شده است زندانم . . . سکوت تنها صدای من است.
-
مادر
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 19:56
آب هم که به دستم می دهی حکم دوا را دارد
-
ساده
جمعه 10 آذرماه سال 1391 22:17
اغوشم را برایت باز خواهم گذاشت وثانیه هایم را تقدیمت خواهم کرد اینها تنها دارایی ام هستند
-
بدون شرح
جمعه 10 آذرماه سال 1391 21:28
چه ساده و صمیمی زندگیمان را اغاز کردیم توی یه اتاق با یه پنجره بزرگ که میشه بوی بارون حس کرد یه قفسه پراز کتابهای ناب یه آینه باتخت دونفره طلایی دسته گل خشک شده که خاطره شب عروسی رو برامون تازه میکنه تابلویی که باخطی زیبا نوشته شده : یاقوت لب لعل تو مرجان مرا قوت یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت قربان وفاتم به وفاتم...
-
!!!
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 23:24
نمی دانم در وجودت چه سحری بود که من اکنون دلتنگ توام . . . چگونه این چنین شد!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 00:07
روی گزینه تنظیمات کاربر که کلیک کردم دیدم چقدر تغییر کردم و یادم نیست این تغییرات رو این وبلاگ منو به یادم اورد چه تغییراتی که خوب بودن و بد شدن و بالعکس
-
فصلی دیگر
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 23:32
بازگشتم باچمدانی از تجربه درحالی که فصلی جدید از سفرم را اغاز کرده ام در این اغاز تنها نیستم عزیزی دوشادوشم قدم برمی دارد . . . . ب تازگی 25ساله شده ام تنها سنم نیست که25سالش است تک تک سلولهای مغزم بزرگ شده اند زندگی را جور دیگری می بینم روزگاری زندگی برایم خالی از هرگونه بلندی بود و این بلندی ها بود که مرا بلند کرد ....
-
استادما
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 13:07
تا حالا کجای دنیا دیدین استاد به دانشجویی که ۱۸ شده ۸ میده میگه می خواستم تنبیهت کنم که ادم شی و بفهمی که من می تونم تورو بندازم!!!!! . . . این رفتارو تحلیل کنین و برای من نظر بذارید ممنون
-
آخرین روز آخرین امتحان
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 12:43
امروز آخرین امتحانو دادم و همه چی تموم شد انگار باورم نمیشه فارغ التحصیل شدم همه چی تموم شد من موندمو یه کوله بار خاطره تلخ و شیرین که تلخشم شیرین بود
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 14:34
صدای خشک شدن سلولهای مغزم را می شنوم صدایش گوش عالم را کر خواهد کرد تکه ای از مغزم را برمی دارم نفس های آخرش را می کشد ذره ذره آب شدنش را می بینم
-
زمان
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 23:14
روزهای پایانی سال ۸۹ نیز دارد به آخر می رسد . . . . یادم می اید روزگاری رودخانه تمثیلی از گذر زمان بود الان که می توانم دست چپ و راستم را تشخیص دهم زمان برایم به سرعت نور است
-
اسفند
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 21:04
چقدر این ماه قشنگه چقدر دوسش دارم درختا عریان عریان بوی عیدو شکوفه و بوی تو بوی تو توی این ماه اسفندومعطر کرده تولدت پیشاپیش مبارک . . . نمی خوام توی گردو غبار خونه تکونیه عید گم شی اگه همه مردم شهر سرگرم خونه هاشون باشن من یادم خواهد ماند
-
روزها
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:36
روزها می آیندو می روند و من ترم آخر واین ترم کوتاه بهمن خدایا طولانی اش کن
-
منتظر
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:10
تو که نیستی منم دستم به نوشتن نمیره چقدر جات خالیه چقدر وبلاگت سوت و کوره زود بیا منتظرم
-
درود
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 22:33
دورود بر دوستان گرامی بالاخره بعد از ۱ماه تعطیلات و بخور و بخواب و دیدار با خانواده برگشتم به دیار کریمان دیار خاطرات زیبای من خلاصه با انرژی برگشتم .... دوست داشتید بیایید سر بزنید و خواستید نظر بدین و خوشحالم کنین
-
تعطیلات
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 21:34
چند وقته که درگیره امتحانامم میام خدمتتون تا اولای اسفند اپ نمی کنم با اجازتون
-
جواب تو
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 22:49
لحظه اول ذهن من تویی و آخر نیز تو با هم عشقی خواهیم ساخت که خدا بار دیگر تک تک فرشته هایش را ندا دهد و به خود تبارک الله
-
دیدار
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 23:44
هیچ وقت این چنین شاد نبودم با همه وجودم شادم هیچ چیز نمی تواند این شادیه مرا از من بگیرد آمدنت را به خودم تبریک میگم . . . کاش پس فرا زود برسه و تمام نشه
-
تو
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 22:52
تو همان پاهای خدایی که همیشه از خدا طلبت می کردم
-
زیبا خدای من
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:10
دلم برای خدا تنگ شده دلم می خواهد سرم را روی پاهای خدا بگذارم و از دلتنگی هایم برایش بگویم که می دانم هرچه بگویم باز او حرفهای دلم را بهتر از حرفهای زبانم می داند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 19:16
اونقدر ناراحت و عصبانی ام که می خوام هرچی زودتر بیام بیرون و صفحه لپ تاپو محکم ببندم هرچند که این صفحه کوچیک هیچ تقصیری نداره اما ااااااااااااااااه ه ه
-
برای سجاد
چهارشنبه 8 دیماه سال 1389 18:45
سجاد من نوشته های تو تنها یک نوشته نیست زیبا نوشته هایی اند که من در هیچ کتابی نخوانده ام و نه جایی شنیده ام چه زیبا به واژه ها روح می دهی و من چه خودخواهانه احساس تعلق می کنم
-
جهان سوم
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 22:06
جایی خواندم جهان سوم جاییست که مردم برای فرار از ان درس می خوانند . . . . بدون شرح
-
نلسون ماندلا
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:26
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید مهم این نیست که قشنگ باشی قشنگ این است که مهم باشی حتی برای یک نفر کوچک باش و عاشق که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران زلال که...
-
طلوع
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:16
خورشید که طلوع می کند آهو می داند که باید بدود تا طعمه شیر نشود و شیر می داند که باید بدود تا به آهو برسد . . . مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی
-
ابهام
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 23:23
خداوندا در شگفتم از کارهایت نمی خواهم سردر بیاورم اما حوادث زندگی خودم را برایم کمی قابل فهم کن تا قابل تحمل شود نمی دانم شاید نمی خواهی که بفهمم و شاید هم می گویی و من نمی فهمم . . از تو می خواهم که مرا با انبوهی از سوالهای بی جواب تنها مگذاری که در تحمل من نیست