مادر

آب هم که به دستم می دهی  

حکم دوا را دارد

ساده

اغوشم را برایت باز خواهم گذاشت 

وثانیه هایم را تقدیمت خواهم کرد 

اینها تنها دارایی ام هستند

بدون شرح

چه ساده و صمیمی زندگیمان را اغاز کردیم 

توی یه اتاق با

یه پنجره بزرگ که میشه بوی بارون حس کرد 

یه قفسه پراز کتابهای ناب 

یه آینه باتخت دونفره طلایی 

دسته گل خشک شده که خاطره شب عروسی رو 

برامون تازه میکنه  

تابلویی که باخطی زیبا نوشته شده :

یاقوت لب لعل تو مرجان مرا قوت 

یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت 

قربان وفاتم به وفاتم گذری کن 

تا بوت همی بشنوم از روزن تابوت 

و مجسمه های کوچولویی که ناظر 

عاشقانه های من و تو هستند

!!!

نمی دانم در وجودت چه سحری بود 

که من اکنون دلتنگ توام 

چگونه این چنین شد!!!

روی گزینه تنظیمات کاربر که کلیک کردم 

دیدم چقدر تغییر کردم و یادم نیست این تغییرات رو  

این وبلاگ منو  به یادم اورد 

چه تغییراتی که خوب بودن و بد شدن 

و بالعکس